آه، این تخته بند خون آلود همان دلاوری است که از باد درگذشت. سوار بر خنگ آرزو... به خدا که آتشفشان است در دلم، از من کناره کنید زنان که برای شمردن اشک هایم ایستاده اید. آیا هزاره به پایان رسیده است؟ این جگر دریده هنوز از لبش بوی شیر می آید.بخشی ز نمایشنامه سهراب کشی، بهرام بیضایی

نظرات

پست‌های پرطرفدار