پدرم پیش از جنگ مدتی در خرمشهر همکار شوهر عمه ام بود. مادرم همیشه از نامه نگاری هایش به او حرف می زد و این که خرمشهر در سال های پیش از انقلاب رونق و صفای دیگری داشت. وقتی جنگ شد خانواده عمه ام همه چیز خود را رها کردند و از خرمشهر به تهران آمدند. مادرم می گفت: بسیاری از دخترهای خرمشهری برای این که به چنگ بعثی ها نیفتند خود را به کارون سپردند.اما سرانجام روزهای سخت جنگ، کمک های مردمی و ارسال کمپوت ها و کنسروها و لباس های زمستانی و ... تمام شد خرمشهر هم آزاد شد. اما از آن خرمشهر جز تلی از خاک و ویرانه چیزی باقی نمانده بود. بسیاری از اهالی بومی حتا مدارک و اسناد خانه های مسکونی شان هم زیر آوار گم شده بود. چند سال بعد در سال 83 با یک گروه خبرنگار اقتصادی برای اولین بار پا به خاک خرمشهر گذاشتم . اما هنوز هم بوی جنگ زدگی می داد. بعضی از جوانان خرمشهری که دستشان به دهانشان می رسید با یک قایق کوچک مسافران را در کارون می گرداندند.تنها تکه باقی مانده از این شهر ،مسجد جامع ، قلب تپنده خرمشهر بود و حالا بعد از دو دهه این است خرمشهر؟...

نظرات

پست‌های پرطرفدار