همه دنیای ایزوله و بسته دوران خردسالی و نوجوانی ما پر بود از روزهای صف، کوپن، جنگ، موشک باران، آژیر قرمز و رفتن به پناهگاه و ترس و کابوس.به جای لالایی های کودکانه، هر روز در صف صبحگاه مدرسه در گوش ما سرودهای انقلابی "ای شهید"،"خمینی ای امام" ، شعار وحدت، دعای فرج و سوره های قرآن پخش می کردند و مجبورمان می کردند حفظ شان کنیم. در آن سال ها به ما یاد دادند که آمریکا یک جنایتکار است و "خون جوانان ما می چکد از چنگ او"
از رنگ های شاد و پر از هیجان خبری نبود، روپوش های مدرسه مان، بلند بدقواره و گشاد، طوسی و سورمه ای، شلوارهایمان خمره ای و مقنعه های مان زشت، چانه دار و بلند بود. اگر شلوار تنگ و خمره ای مد می شد ناظم مدرسه به سراغ شلوارها می آمد و با قیچی ترتیب پاچه های تنگ شلوارها را می داد. صبح به صبح به صورت های مان خیره می شدند که مبادا کسی آرایشی داشته باشد و یا ابروهایش تمیز باشد. بدا به حال دانش آموزی که یک روز با ابروهای تمیز به مدرسه می آمد. مادر و پدرش را می خواستند و پرونده دانش آموز را به آنها تحویل می دادند.
در آن سال ها کسی حق نداشت از سایر ادیان حرفی بزند.کسی به ما یاد نداد و نگفت که مثلاً بودا و مسیح و زرتشت و سایر ادیان کیستند و چیستند. نمی دانستیم اگر کسی بی دین است می تواند آدم خوبی باشد و خدا هم دوستش دارد و به جهنم هم نمی رود.
خیلی خوب با ایجاد حصارهای مذهبی در ذهن مان به ما یاد دادند که چرا باید حجاب داشته باشیم، روزه بگیریم و نماز بخوانیم اما تکلیف بقیه ادیان و آدم های دنیا را برای ما روشن نکردند.
همیشه این سوال در ذهنم بود که پس تکلیف بقیه آدم های خوب دنیا که اصول اخلاقی و انسانی را رعایت می کنند و نماز نمی خوانند و روسری سر نمی کنند چیست؟ معلم دینی مدرسه راهنمایی من که همیشه مقنعه اش را تا زیر ابروهایش به جلو می کشید همیشه می گفت: «خدا این افراد را می اندازد توی جهنم.»
معلم های دینی در آن سال ها همیشه در گوش ما می خواندند که نه تنها حرف زدن بلکه اگر به یک پسر نامحرم نگاه کنید و آنها هم نگاهتان کنند تیرهای آتشین جهنم است که به سمت شما پرتاب خواهد شد.
اگر دانش آموزی صدای خوشی داشت به جای تشویق وی به فراگرفتن موسیقی یا آواز به او می گفتند بیا اذان بگو . در آن سال ها نمره انضباط بسیاری از دوستانم به خاطر خواندن اذان در مدرسه بیست می شد.
خلاصه چاردیواری دوران رشد ناقص و یک وجهی کودکی و نوجوانی ما پر بود از روزهای ترس از گناه، جهنم و آویزان شدن از چند تار موئی که سهواً از روسری و مقنعه ما بیرون می زد.
اما از یک جهت خوشحالم که نسل دوم و سوم پس از انقلاب تن به تحمیل های دینی و عقیدتی نمی دهند و از مرز چاردیواری دوران خردسالی و نوجوانی ما گذشته اند.

نظرات

پست‌های پرطرفدار